جدول جو
جدول جو

معنی نسخه دادن - جستجوی لغت در جدول جو

نسخه دادن
(عِ تَ)
دستور دوا و غذا دادن طبیب بیمار را
لغت نامه دهخدا
نسخه دادن
فاجین دادن دستور دارویی دادن نسخه رساله یاکتابی رابکسی دادن، دستوردارویی دادن پزشک بیماررا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِصْ کَ دَ)
منسوب کردن. (یادداشت مؤلف). بستن به. اسناد:
کدو بود چاهی تهی از فروغ
به او نسبت نور دادن دروغ.
ملاطغرا.
در میکده بی پاوسریهاست، سروپا
نسبت به خود آنکس که دهد نقص تمام است.
واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ / سِ تَ)
متاعی را به مهلت فروختن. جنس را تحویل مشتری دادن و قیمتش به مهلت و در آینده گرفتن. نسیه فروختن. نسیه فروشی:
به نسیه مده نقد اگرچند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
در تداول عامه، خیلی زیرک و فریب دهنده بودن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
یادداشت کردن. نوشتن:
از آبنوس روز و شبم زآن کند دوات
تا نسخه می کنم به قلم محضر سخاش.
خاقانی.
، استنساخ کردن. رونویس کردن: امیرالمؤمنین فرمود تا آن را نسخه کردند و به خزانۀ کتب فرستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284) ، سیاهه برداشتن. صورت برداشتن: یاران بسیار داشتی همه دزدان و راهزن، شب و روز راه زدندی و کالا به نزد فضل آوردندی که مهتر ایشان بوده و او میان ایشان قسمت کردی و آنچه خواستی نصیب خودبرداشتی و آن را نسخه کردی. (تذکرهالاولیاء) ، نوشتن طبیب نوع و مقدار دوا و غذای مریض را، تجویز کردن طبیب دوا یا غذائی خاص بیمار را. در تداول گویند: مگر حکیم نسخه کرده است ؟، مگرواجب است ؟ مگر گزیری از آن نیست ؟
لغت نامه دهخدا
(غُصْ صَ / صِ دَ)
در مدارس، پس از رسیدگی به تکالیف یا تصحیح اوراق امتحانی شاگرد با گذاشتن نمره ای درجۀ معلومات و کار او را مشخص کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گنبد گل دادن. مجموعۀ فراهم آمده از چیزی در اختیار کسی گذاردن چنانکه مجموعه ای از گلها یا ریاحین و غیره:
یکی دسته دادی کتایون بدوی
ازو بستدی دستۀ رنگ و بوی.
فردوسی.
بدخو جهان ترا ندهد دسته
تا تو ز دست او نشوی رسته.
ناصرخسرو.
، زنهار و امان و خط امان و فرمان دادن:
نیست از من عجب که گستاخم
که تو دادی به اولم دسته.
رودکی.
رجوع به دسته در معنی گستاخ و معنی یار و یاور شود
لغت نامه دهخدا
چاشنی دادن بمرغ شکاری: چون مرغ چند دیدت هوای دل یک چند داده بود ترا مسته. (ناصرخسرو)، طعمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
رو نوشت گرفتن، جنگ ساختن، نمونه گرفتن نسخه بردن ازچیزی. کتاب یا رساله یاشعری جالب توجه ونغزبرای خودیا دیگری نسخه ای نوشتن، چیزی راسرمشق قراردادن و ازآن تقلیدکردن: واگرآن مخدوم که نسخه مکارم ازشمائل اوبرند (ع) : فشکر الدهریقفی بالفراق می گوید
فرهنگ لغت هوشیار
پیوند دادن ها رفتن انتساب دادن (کسی رابکسی یا چیزی رابکسی یاچیزی رابچیزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه کردن
تصویر نسخه کردن
((~. کَ دَ))
سیاهه گرفتن، صورت برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
((~. دَ))
منسوب کردن، انتساب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
يصف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
Ascribe, Attribution, Impute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
attribuer, attribution, imputer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
kuhusisha, maelezo, kulaumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
منسوب کرنا , نسبت , الزام لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
อ้างถึง , การระบุ , กล่าวหา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
לייחס , ייחוס , להטיל את האשמה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
帯びる , 属性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
归因 , 归因于
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
atfetmek, atıf, suçlamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
귀속시키다 , 귀속 , 비난하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
atribuir, atribuição, imputar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
mengaitkan, atribusi, menyalahkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
নির্ধারণ করা , আরোপ , দোষারোপ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
संदर्भित करना , अनुश्रय , आरोप लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
zuschreiben, Zuschreibung, anlasten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
toeschrijven, toeschrijving, toewijzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
приписувати , атрибуція
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
приписывать , атрибуция , обвинять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
przypisywać, przypisanie, imputować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
atribuir, atribución, imputar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نسبت دادن
تصویر نسبت دادن
attribuire, attribuzione, imputare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی